سلام وقت به خیر. پسری 28 ساله هستم، تک فرزند، کارشناسی ارشد یه رشته مهندسی، در شرف مهاجرت به کشور آلمان، برای دوره ارشد مجدد و بعدش کار. (پدرم اعتیاد دارن و وضع اقتصادی خونه خوب نیست)
سابقه کاری ندارم، تو این سال ها بیشتر وقتم برای مقاطع کارشناسی، ارشد، مقاله و زبان آلمانی خوندن گذشت و کارهایی هم که کردم پیش پا افتاده و در حد پول تو جیبی بوده.
1 سال هست که با دختر خانمی توی رابطه ی عاطفی هستم. هر دو اولین رابطه مون با جنس مخالف رو تجربه می کنیم.
ایشون 27 سالشونه ، کادر درمان هستن، از طریق ویزای کاری میان آلمان (البته حدودا 6 ماه بعد از من)
مشکل اصلی من با موضوع "رابطه جنسی و ازدواج" هست.
پارتنر من (این طور میگن که) تمایلی به برقراری رابطه فیزیکی، هیچ جوره و در هیچ سطحی ندارن، و می گن فقط بعد از عقد. دلیلش رو اعتقادات مذهبی عنوان می کنن، در صورتی که اعتقادی چندان عمیقی هم ندارن (شاید تنها موردی که از مذهب معتقدن همین موضوع ************ و ازدواج باشه!!) یه مدت هم می گفتن تمایلی به ازدواج هم ندارن و براشون مسئولیت همسر بودن زیادی سنگینه و میخوان درس بخونن، تجربیات جدید داشته باشن و ...
من از اونجا که : 1. تجربه قبلی نداشتم 2. یه مقدار اعتقادات مذهبی داشتم/دارم این کار رو بد می دونستم 3. علاقه داشتم به ایشون 4. حرفشون رو جدی نگرفتم قبول کردم و توی این رابطه موندم.
الان مساله 2 موضوع هست: 1. من امکان ازدواج ندارم 2. مطمئن نیستم بخوام ازدواج کنم 3. از اینکه ازدواج من و پارتنرم موفقیت آمیز خواهد بود، مطمئن نیستم
1. حداقل تا 3 سال آینده دانشجو هستم، بعدش هم تقریبا 1 سال کارآموزی، جمع و جور شدن، تسویه قرض ها و ...
2. هر چی سنم بیشتر میشه، نظرم نسبت به ازدواج منفی تر می شه (شاید به خاطر لج بازی با خانواده چون خیلی بهشون اصرار کردم که مقدمات ازدواجم رو فراهم کنید ولی مخالف بودن.)
کلی زوج می بینم که باهم خوب نیستن، دعوا می کنن، همدیگه رو دوست ندارن
نیاز جنسی مرد تامین نمیشه، مخصوصا اگه پای بچه ای در میون باشه،
در صورت شکست، تبعات سنگین زیادی داره، در حدی که چندین سال پس اندازی که با زحمت به دست اومده رو باید دو دستی تحویل نفر مقابل داد! (حتی تو جامعه اروپایی آلمان، به دلیل قانین فمنیستی)
اون ساختار سنتی و تحت تاثیر مذهب خانواده از بین رفته
هیچ کس رو نمیشه عمیق و کامل شناخت، نمیشه به کسی اعتماد کرد، تا زمانی که حداقل چندسال زیر یک سقف زندگی کرد
3. پارتنر من مشکل قلبی دارن، مشکل (مادرزادی) کمر دارن، اضافه وزن شدید داشتن و خیلی وزن کم کردن،
لجبازن، توی خونه دست به سیاه و سفید نزدن، از لحاظ اقتصادی شبیه هم نیستیم و ایشون خانواده مرفه تری داشتن،
مشکلات خانوداگی خیلی خیلی شدیدی داشتن: مادرشون افسردگی شدید دارن و بارها خودکشی کردن، خواهرشون خودکشی کردن یه بار و ...
زودرنجن، کمال گران و آرزوهای خیلی بلند و غیرواقع بینانه دارن و ...
من هم البته که مشکلاتی دارم.
مهم ترینش خشم و عصبانیت. متاسفانه اصلا اخلاق خوبی ندارم و زود از کوره در می رم ..
ممنون که تا اینجا خوندید.
خلاصه اینکه الان نمی دونم باید چیکار کنم.
از طرفی نیاز جنسی واقعا کلافه ام کرده، مدام تحریک میشم، واقعا اذیت میشم و خودم حس می کنم قسمت خیلی زیادی از این خشم هم در اثر همینه .. از خودم می پرسم تا کی! 28 سالم شده.. دیگه تقریبا همه رابطه جنسی دارن و خیلی موضوع عادی شده تو جامعه.. سر همین موضوع خیییییللللللی مشکل دارم با خانوادم و تقریبا ازشون متنفرم، چون فک می کنم که توی این زمینه کمکاری کردن، ازدواج کردن و ارضای نیاز فیزیکی رو حق هر انسانی می دونم، که باید تصمیم بگیرن، اگه مذهبی هستن، کمک کنن به ازدواج و انقد مانع نتراشن، اگه نیستن هم نباید مشکلی با دوستی و ************ بیرون از خانواده و ... داشته باشن!
حرصم می گیره از پارتنرم، ابراز علاقه اش رو باور نمی کنم. پیش خود فک می کنم فقط دنبال ارضای نیاز احساسی اش با من، استفاده از منه و به محض اینکه یه نفر بهتر از پیدا کنه از این رابطه می ره بیرون. اصلا از کجا معلوم راست می گه و جدیه تو این رابطه؟ مگه آدما نمی تونن دروغ بگن، حتی اگه جدی هم باشه، آدما عوض میشن، اگه 2 ماه دیگه من و نبینه هم همین احساس رو داره؟ اگه پدر مادرش با ازدواج ما مخالفت کنن چی؟ اگه مهریه بالا بخواد؟ اگه عوض شه و ...
از طرفی حتی نمی تونم به پارتنرم قول ازدواج بدم، جون مطمئن نیستم از آینده با ایشون
ازدواج هم که تا چندین سال نمی تونم..